سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از نظامی گنجوی

به فرح فالی و فیروزمندی

سخن را دادم از دولت بلندی

طراز آفرین بستم قلم را

زدم بر نام شاهنشه رقم را

سر و سر خیل شاهان شاه آفاق

چو ابرو با سری هم جفت و هم طاق

ملک اعظم اتابک داور دور

که افکند از جهان آوازه جور

 

 

 .           .              .

 

ببارش تیغ او چون آهنین میغ

کلید هفت کشور نام آن تیغ

جهت شش طاق او بر دوش دارد

فلک نه حلقه هم در گوش دارد

جهان چون مادران گشته مطیعش

بنام عدل زاده چون ربیعش

 

 

 

خسرو و شیرین

 


جمهوری گل محمدی

شگفت انگیزتر از کهکشان

مساحت مبهم پیشانی توست

که در آفرینش خورشید

بی نظیر است.

و عجیب تر از جنگل

انبوه گیسوان تو

که با شتابی بی مانند

پرنده می پروراند.

آه بالا بلندا !

اقیانوس روشنایی

فردا کسی راست

که تو او رایی.

با تو جز آفتاب

دمساز نیست.

تو را جز بهار و درخت

نمی شکیبند.

با تنفس تو می نالند.

عجبا !

به آتش می کشاند مرا

ناسپاسی شان.

اینان – حنجره دیگران –

با تو نبودند

تو را نشنیدند

تو را نخواندند

از بدو بامداد

که شروع لبخندی بود و آفتاب ؛

با تو چگونه توانند بود

این زمان

که سراسر صبوری می طلبی و التهاب !

ای باغ

ای چراغ

چگونه تو را دوست بدارند

بی کمترین نشانی از داغ.

 

قسمتی از شعر : سلمان هراتی

از مجله سروش نوجوان