جمهوری گل محمدی
شگفت انگیزتر از کهکشان
مساحت مبهم پیشانی توست
که در آفرینش خورشید
بی نظیر است.
و عجیب تر از جنگل
انبوه گیسوان تو
که با شتابی بی مانند
پرنده می پروراند.
آه بالا بلندا !
اقیانوس روشنایی
فردا کسی راست
که تو او رایی.
با تو جز آفتاب
دمساز نیست.
تو را جز بهار و درخت
نمی شکیبند.
با تنفس تو می نالند.
عجبا !
به آتش می کشاند مرا
ناسپاسی شان.
اینان – حنجره دیگران –
با تو نبودند
تو را نشنیدند
تو را نخواندند
از بدو بامداد
که شروع لبخندی بود و آفتاب ؛
با تو چگونه توانند بود
این زمان
که سراسر صبوری می طلبی و التهاب !
ای باغ
ای چراغ
چگونه تو را دوست بدارند
بی کمترین نشانی از داغ.
قسمتی از شعر : سلمان هراتی
از مجله سروش نوجوان