میهمانی
متن زیر قسمتی از کتاب « دید و بازدید » جلال آل احمد است.
« ... ـ سلام. حضرت آقای استاد تشریف دارند؟ بفرمایید فلانی است.
ـ ...
صدای استاد از داخل اتاق بلند شد و از حیاط گذشت که با صدای کشیده می گفت : « آقای ... بفرمایید تو ... کلبه ... در ... ویشی ... که صاحب و دربون ... نداره. »
ـ به به! سلام آقای من! گل آوردی ؛ لطف کردی ؛ بیا جانم! بیا بنشین پهلوی من و از آن بهاریه های عالی که همراه داری برایمان بخوان ، بخوان تا روحمان تازه شود. ما که فقط به عشق شما جوان ها زنده ایم ...
ـ اختیار دارید حضرت آقای استاد ، بنده د .. د .. ر مقابل شما؟ اختیار دارید.
ـ نه نمیشه. به جان خودم نمیشه حتماً باید بخونی وگرنه روحم کسل میشه.
ـ حضرت استاد اطلاع دارند که بنده شعر نمی سازم. آن هم در حضرت شما؟
ـ به مگه ممکن است؟ من می دونم که هیچ وقت بی شعر پیش من نمی آیی. زود باش جانم.
ولی مجلس بیش از این به ما اجازه ی تعارف و تیکه پاره نمی داد. دور تا دور میز گرد ، پر از شیرینی فرنگی و آجیل های خوش خوراک ، از همه قماش مردمی یافت می شد. حتی آخوند منتهی به لباس معمول و متجدد. در یک گوشه اتاق تا روی میز کوچکی بیش از ده پانزده گلدان پر از گل های درشت ، گل هایی که قدرت خریدن یکی از آن ها هم در قدرت مالی من نیست ، چیده شده بود و هوای اتاق را دلنشین ساخته بود. مبل ها ردیف و تمیز ، کارد و چنگال ها براق و گلدان های نقره روی بخاری درخشنده... »